فیزیک ذهن

معرفی و تشریح رشته ای جدید به نام فیزیک ذهن

فیزیک ذهن

معرفی و تشریح رشته ای جدید به نام فیزیک ذهن

سایکو سایبرنتیک چیست؟

سایبرنتیک علم نوپایی است که موضوع آن بررسی ماهیت کنترل ارگانیسم‌های زنده و به معنی «فرمانش» است.

مغز انسان از نظراندیشه احتیاج به کنترل دارد و فردی که قدرت کنترل اندیشه هایش را پیدا می‌کند می‌تواند مشکلات روانی خود را حل کند.

در سایکو سایبرنتیک به‌عنوان علم کنترل مغز است. اعتقاد بر این است که انسان‌ها مجهز به دو مکانیسم خودکار و سرویس دهنده آن در مغز هستند و بنا به دستوری که خود فرد به مغزش می‌دهد فعال می‌شوند این دو مکانیسم عبارتند از موفقیت و شکست.

مکانیسم شکست ترکیبی از احساسات منفی و یأس آور است که مانع رسیدن فرد به هدفش می‌شود و با پرداختن به شکست‌های گذشته این مکانیسم فعال خواهد شد،  تصور یکی از خصوصیات ضروری انسان موفق است، ‌با رشد تصاویر ذهنی مثبت که موجب رفاه بیشتر می‌شود و همچنین با ایجاد هدف‌های واقع بینانه و دست یافتنی می‌توان مکانیسم موفقیت ذهن را فعال کرد.

سایکو سایبرنتیک می‌گوید: ذهن انسان ماهیتی خلاق دارد یعنی نظرات را به عمل تبدیل می‌کند. ذهن بسته به دستوری که ما به آن می‌دهیم فعال وپویاست وقتی وظیفه‌ای را به مکانیسم موفقیت خود واگذار می‌کنید کار دانشمندی را می‌کنید که مسائل مختلفی را  در اختیار مغز الکتریکی قرار می‌دهد.

واژه سایکو سایبرنتیک به اقتباس از دکتر ماکسول مالتز به مفهوم هدایت ذهن خود به سوی هدفی مفید وسودمند است. سایکو به ذهن و سایبرنتیک در زبان یونانی به معنی راننده یا گرداننده است. سایکو سایبرنتیک یعنی روشی که می‌خواهید توسط آن خود را کنترل و هدایت کنید و مفهوم آن این است که از موفقیت  دورن برای رسیدن به حرمت  نفس استفاده کنیم و هرگز به احساسات منفی اجازه ورود ندهیم.

سایکو سایبرنتیک درانسان‌هاامید و باور می‌کارد. اورا متقاعد می‌کند که می‌تواند به هدف‌هایش برسد و در واقع از این توان برخوردار است.سایکو سایبرنتیک به زمان حال توجه دارد، شمای امروزی شمای دیروزی نیستید.

درسایکو سایبرنتیک بیماری روانی ناشی از یک عادت ناشایست است و فقط خود فرد می‌تواند از عادت بد به عادت مفید تغییر یابد و تمام انسان‌ها برای موفق شدن به دنیا آمده اند.سایکو سایبرنتیک خلاق، ذهن را برای رسیدن به یک هدف،بسیج می‌کند، تصویر ذهنی انسان ازقدرت بی‌نظیری برخوردار است.

 اگر در ذهن تصاویر مصیبت بار را زنده کنیم و انسان‌ها را موجوداتی وحشتناک بپنداریم شانس موفقیت به راستی کاهش می‌یابد.

در رسیدن به اهداف و موفقیت‌ها قدرت تصور بزرگترین نیرویی است که داریم.یکی از جنبه‌های دستیابی به موفقیت و خوشبختی، خود پذیری است. کسی واقعاً خوشبخت است که خود را همان‌طور که هست می‌پذیرد وبه آنچه که هست راضی است و خود را از دیگران نه برتر می‌داند و نه حقیرتر.

 انسان دارای مکانیسمی هدف جو است. وقتی فاقد هدف مشخصی باشیم زندگی را پوچ و بی‌هدف می‌بینیم، ما برای غلبه بر محیط،  حل مسائل و دستیابی به هدف آفریده شده‌ایم و بدون داشتن هدف،  بدون میل غلبه بر محیط،  هرگز به رضایت و خوشبختی نمی‌رسیم.

افرادی که زندگی را پوچ و بی‌ارزش می‌دانند در واقع منظورشان این است که شخصاً هدف با ارزشی ندارند. علم روانشناسی گرچه به تصویر ذهنی و نقش مهم آن در رفتار انسان معترف بود اما برای سؤالاتی از قبیل اینکه چگونه تصویر ذهنی اثر می‌کند و چگونه شخصیت جدید می‌آفریند جواب قانع کننده‌ای  نداشت و اغلب این جواب‌ها را می‌توانیم در علم جدید سایبرنتیک پیدا کنیم.علم نوپای سایبرنتیک حاصل تلاش فیزیکدانان و ریاضی دانان بود نه روانشناسان اما تحولی در روانشناسی ایجاد کرد.

سایکو سایبرنتیک می‌گویدمغزانسان دارای مکانیسمی هدف جو است که به فرمان ذهن  در جهتی که خود فرد تعیین می‌کند به کار می‌افتد.این مکانیسم خود کار هدف جو، کارش شباهت زیادی به مکانیسم‌های الکترونیکی ساخته دست انسان دارد اماازهر مغز الکترونیکی ساخته دست انسان عالی‌تر و پیچیده‌تر است.

این مکانیسم در جهت رسیدن به هدف‌هایی که شما برایش در نظر گرفته‌اید- موفقیت و خوشبختی یا شکست و بدبختی- کار می‌کند. هدف این مکانیسم خلاق دست یابی به تصاویر ذهنی است. تصویر ذهنی ما تعیین‌کننده هدف‌های ماست.

نظیر هر مکانیسم دیگر، مکانیسم خلاق ما از اطلاعات ذخیره شده یا حافظه برای حل مسائل جاری و نشان دادن واکنش نسبت به موقعیت‌های مختلف استفاده می‌کند.

به اعتقاد دانشمندان مشهور سایبرنتیک از جمله دکتر نوربرت وینر تا آینده قابل پیش بینی، دانشمندان موفق به ساختن یک مغز الکترونیکی قابل قیاس با مغز انسان نخواهند بود.اما حتی اگر قرار باشد چنین ماشینی ساخته شود فاقد اپراتور و متصدی خواهد بود.

منبع :http://www.hamshahrionline.ir

فکر از دیدگاه علمای اسلامی

ذهن در ادراکات ابتدایی از قبیل احساس مانند آینه منفعل است و حالت پذیرنده دارد و بدون تصرف صور اشیاء را می­پذیرد. در این حالت انسان با حیوان مشترک است. پس از این که این ادراکات ابتدایی حاصل شد، ذهن فعال می­شود و در این ادراکات تصرف می­کند و به وسیله انها معلومات جدیدی کشف می­کند. همین کار ذهن را فکر نامیده­اند. فکر یکی از اعمال شگفت­انگیز ذهن است. فکر کردن نوعی ازدواج و تناسل در میان اندیشه­هاست.تفکر نوعی سرمایه­گذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی.

  حرکت عقل بین معلوم و مجهول را نظر یا فکر می­نامند. در مقابل فکر حدس قرار دارد؛ زیرا حدس انتقال دفعی است و در آن حرکتی رخ نمی­دهد. فکر همان­گونه که در تصورات پدید می­آید در تصدیقات نیز اتفاق می­افتد. اگر این فکر در تصورات باشد تعریف به وجود می­آید و اگر در تصدیقات باشد، استدلال تشکیل می­شود. هم در یقینیات فکر صورت می­گیرد و هم در ظنون و جهلیات فکر حاصل می­شود، فکر در جهلیات؛ مانند: جهان بی نیاز از مؤثر است و هر چیزی که بی نیاز از مؤثر باشد قدیم است پس عالم قدیم است.
  ذهن انسان برای این که مجهولی را به کمک دانسته­های قبلی خود تبدیل به معلوم کند، مراحلی را طی می­کند. این مراحل به قدری سریع رخ می­دهد که انسان متوجه آنها نمی­گردد. این فعالیت فکر ادوار فکر یا مراحل فکر و یا مکانیسم فکر خوانده شده است. این مراحل هم برای تحصیل معلوم تصوری طی می­شود و هم برای تحصیل معلوم تصدیقی باید پیموده گردد.
 
مراحل فکر
  برخی برای فکر پنج مرحله ذکر کرده­اند. از این مراحل دو مورد اول مقدمه فکر هستند و در واقع سه مورد اخری خود فکر می­باشند.
1- مواجه شدن با مجهول:  پر واضح است کسی که متوجه مجهولی نشده است و با آن برخورد نکرده است به هیچ وجه برای حل آن فکر نخواهد کرد.
2- شناسایی نوع مجهول: اگر پیش از آغاز تفکر نوع مجهول شناسایی نگردد. ذهن در دریای معلومات غرق می­شود و امکان بهره­گیری از آنها را نخواهد داشت. باید مشخص گردد که این مجهول مربوط به کدام علم است. و با چه معلوماتی مناسبت دارد.
3- در این مرحله؛ نخستین حرکت عقل و اولین حرکت از حرکات سه گانه به وقوع می­پیوندد. در این مرحله عقل از مجهولی که نوع آن را تشخیص داده است به سوی معلوماتی که در ذهن بایگانی است، حرکت می­نماید. تا از آنها برای حل مجهولش یاری بخواهد. این حرکت را حرکت «ذاهبه» نامیده­اند.
4- حرکت دایره­وار: مهم­ترین و سخت­ترین مرحله فکر حرکت عقل بین معلومات برای یافتن معلومات مناسب مجهول و مرتب کردن آنها است. اگر در این مرحله موفق شد به گم شده خویش دست می­یابد و نور آگاهی شروع به تابیدن می­کند. این مرحله به قدری مهم است که بسیاری در تعریف فکر به همین مرحله بسنده کرده­اند. و گفته­اند: فکر مرتب کردن امور معلوم برای رسیدن به مجهول می­باشد.
5- حرکت برگشت: آخرین حرکت عقل است که درآن پس از یافتن معلومات مناسب و مرتب کردن آنها به سوی مجهول حرکت می­کند و در این جاست که جهل جایش را با علم عوض می­کند.
  البته باید توجه داشت که طبق نظر حکمای اسلامی فکر علت معدٌة برای به دست آوردن علم می باشد نه علت تامه.انسان بالقوه قابلیت کسب آگاهی را دارد، لکن قوه بعید. فکر این قوه را قریب می­سازد. بعد خداوند سبحان علم را افاضه می­کند.
  بیان مطلب این است که: در بحث حصول نتیجه از مقدمات قیاس که یکی از اقسام فکر است، سه نظریه معروف در بین دانشمندان اسلامی وجود دارد:
1- تولید: معتزله این عقیده را دارند. می­گویند مقدمات علت تامه برای حصول نتیجه می­باشد.
2-  توافی: این قول مورد پذیرش اشاعره است. اشاعره اصل علیت علیت و معلولیت بین ممکنات را  حتی به نحو اعداد و استعداد نیز قبول ندارند. اشعری می­گوید که عادت خدا بر این قرار گرفته است که مثلاً آتش بسوزاند و گرنه چایز بود آتش تولید سرما کند. در قیاس و مقدمات آن نیز چنین است، سنت و عادت خدا بر این جریان یافته است که نتیجه پس از کنار هم قرار گرفتن مقدمات از آنها پدید آید و هیچ علیتی حتی به نحو اعدادی نیز بین مقدمات و نتیجه وجود ندارد، بلکه جایز است نتیجه از آن مقدمات تخلف نماید.
3-  افاضه: حکمای اسلامی روش میانه را برگزیده­اند و نه مانند معتزله به افراط رفته­اند و نه مانند اشاعره طریق تفریط پیموده­اند. می­گویند مقدمات، علت معدٌه برای تولد نتیجه می­باشند. هر کجا که حکیم می­گوید قیاس یا مقدمات، علت نتیجه است، علت معدٌه را در نظر دارد.

منبع :http://www.pajoohe.com

روشی برای پاک کردن حافظه

دانشمندان موفق به کشف مکانیسم جدیدی در مغز شده‌اند که می‌تواند خاطرات را از ذهن پاک کند.
 
محققان امیدوارند؛ با کشف این مکانیسم بتوانند از طریق الگوبرداری از روی آن روشها یا داروهای جدیدی را برای همین کاربرد تولید و ابداع نمایند.
دانشمندان پیشنهاد می‌کنند که این یافته می‌تواند منجر به تولید داروهای پاک کننده حافظه شود که به فرد کمک کند موضوعات و خاطرات خاصی را فراموش نماید.
محققان از مدتها پیش درباره علت یا علل اینکه انسانها چطور چیزی را فراموش می‌کنند و مکانیسم فراموشی تردید داشته‌اند و به دنبال پاسخ این سوال بوده‌اند که مثلا چرا خاطرات جدید و کوتاه مدت از ذهن محو می‌شوند. بر اساس یک فرضیه، این قبیل خاطرات خیلی ساده با ثبات و پایدار نیستند و به مرور زمان ناپدید می‌شوند.
فرضیه دیگری نیز می‌گوید؛ در واقع سایر خاطرات جدیدی که وارد مغز می‌شوند باعث می‌گردند که اطلاعات جدید جای اطلاعات قدیمی را بگیرند. هر دو این دیدگاه‌ها نشان می‌دهند که فراموش کردن یک مکانیسم منفعل است اما بر اساس تحقیق جدید به نظر می‌رسد که هرگز اینگونه نیست و در واقع این یک سیستم فعال است که حافظه را پاک می‌کند. این سیستم کاملا مستقل از مکانیسم‌هایی است که حافظه را شکل می‌دهند.
یی زونگ یک متخصص نوروژنتیک در دانشگاه ستینگوآ در پکن و آزمایشگاه کلداسپرینگ هاربور در نیویورک این پژوهش جدید را انجام داده‌ است. زونگ و دستیارانش با آموزش به مگس‌های میوه با دو رایحه مختلف به این کشف دست یافته‌اند. محققان در آزمایش روی این حشره متوجه نقش یک پروتئین کوچک موسوم به Rac شده‌اند که در مختل شدن یا فراموش کردن اطلاعات گذشته و قبلی نقش دارد.
محققان دریافتند که وقتی مقدار این مولکول به طور مصنوعی در نورونها یا همان سلولهای عصبی مگس‌ها افزایش پیدا کند خاطرات جدید سریعتر پاک شده و محو می‌شوند. زونگ در این باره تصریح کرد: ‌دانشمندان تاکنون عمیقا درک نکرده بودند که چه مولکولهایی در شکل گیری خاطرات نقش دارند اما با مطالعه روی فاکتورهایی که با این مکانیسم جدید پاک شده یا تغییر می‌کنند ما توانستیم اساس ماده‌ای حافظه را شناسایی کنیم.
زونگ افزود: اکنون ما در جریان انجام آزمایشاتی هستیم تا دریابیم که آیا این مکانیسم در مورد حافظه بلند مدت نیز می‌تواند کارآیی داشته باشد؟
بنابراین Rac یا مولکولهای مرتبط با آن می‌توانند بعنوان اهدافی برای تولید داروهایی که حافظه را پاک می‌کنند کارآیی داشته باشند. مهمتر اینکه از این داروها می‌توان برای زدودن و پاک کردن خاطرات بد و یادآور مصیبت‌ها و اتفاقات ناخوشایند که بسیاری منشا ابتلا به بیماریهای جسمی و بویژه روانی هستند، استفاده کرد.
جزئیات این تحقیق در مجله «سلول» منتشر شد ه است.
 
منبع : isna.ir

احضار روح از تخیل تا واقعیت

احضار روح با هیپنوتیزم به طور کامل تفاوت دارد. در هیپنوتیزم، نوعى اخراج روح انجام مى شود نه احضار روح. بدین معنا که هیپنوتیست ها، قادراند خود یا افرادى دیگر را از ناحیه یک یا تمام اعضاى بدن، با تمرکز بى حس کنند.
هیپنوتیزم با تمرین و تلقین ارتباط مستقیم دارد; البته وجه اشتراک هیپنوتیزم و احضار روح، همان سر و کار داشتن با روح و یا حواس است. اما در احضار روح، روان انسان ها بویژه اموات را، در مجلسى حاضر کرده و از آنان پرسش هایى مى پرسند; البته این ادعاى احضارگران روح است . از نظر علمى دو نظریه در این زمینه وجود دارد:
1 ـ گروهى معتقداند، احضار روح و ارتباط با آن را، به عنوان یک واقعیت مى توان پذیرفت . این گروه به طور اجمال ارتباط با ارواح را مى پذیرند; البته در مدعاى مدعیان و کیفیت این ارتباط، اشکال وارد مى کنند.
2 ـ گروهى هم این مسأله را کاملاً منتفى مى دانند. براى نمونه، گزارش زیر حاصل تلاش یک انجمن علمى در روسیه است. در سال 1875 انجمن فیزیک وابسته به دانشگاه سن پترزبورگ بنا به پیشنهاد مندلیف هیأتى را مأمور مى کند تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتایج تحقیقات خود را اعلام کند . یازده دانشمند در این کمیسیون شرکت نموده و سرانجام پس از پژوهش هاى فراوان نتایج کار هیأت را به این شرح اعلام مى نمایند: «پس از تحقیقات فراوان و مطالعات و مشاهدات بسیار، به این نتیجه رسیدیم که پدیده هاى مربوط به ارواح، به علت حرکات ناخودآگاه یا اشتباهى ضمیرى مى باشد و احضار ارواح، جز موهومات چیز دیگرى نیست. به این ترتیب ساز و کار اعمال محرک فکر نه تنها موجب انتقال اندیشه مى شود، بلکه بعضى از پدیده هاى روحى را نیز ایجاد مى کند».
در آغاز قرن ما نیز یک فیزیکدان آمریکایى به نام روبرت وود (ROBERT VOOD)به کمک اشعه فرابنفش ترفندهاى جلسات احضار ارواح را برملا مى کند.
با توجه به نظریه هاى مثبت و منفى درباره صحت و یا عدم صحت احضار ارواح، که نمونه هایى از آن بیان شد، یک نکته نباید نادیده گرفته شود و آن این که بنا به گفته برخى از علماى معاصر مسلمان، مسأله احضار روح از نظر امکان وقوعى، منافاتى با علم ندارد و از نظر علمى و فلسفى نیز قابل قبول است ولى متأسفانه اکنون این امر نه تنها به صورت علمى مطرح نمى شود بلکه به صورت شیوه اى براى سوء استفاده هاى مالى افرادى همچون رمال ها و جن گیرها به کار مى رود.
اما با اثبات احضار ارواح، چه چیز را مى توان به اثبات رساند؟
برخى از طرفداران احضار روح مى گویند: روح به زندگى جدید برمى گردد; البته این مسأله از نظر اسلام به طور کامل مردود است.
بعضى دیگر مى گویند: با احضار ارواح و پرسش از آنها، مجهولاتمان را پاسخ مى گوییم. که در این مورد طرفداران احضار روح هیچ گاه ادعایشان به اثبات نرسیده است و با این که بارها از طرف علماى اسلامى به مناظره دعوت شده اند، اما براى مناظره و رفع شبهه حاضر نگشته اند. از طرفى احضار روح، مسأله اى است که در غرب شیوع پیدا کرده است و غرب متمدن را دستخوش خرافات ساخته است.
از سوى دیگر احضار روح، خود وسیله استعمار مردم توسط غربى ها شده است، یعنى غربى ها از خلال مسایلى اینچنینى، سیاست هاى خود را تعقیب مى کنند. گاهى نیز در برخى محافل افراد را با شیوه هاى فوق به مسایل شهوانى و... مى کشانند.
بنابراین مسأله احضار روح امکان وقوعى دارد ولى اکنون به یک دکان براى به دام انداختن مردم بینوا و ساده لوح تبدیل شده است.
منبع : http://www.mazaheb.ir

تجربیات در خصوص روح

در تابستان سال ۱۹۹۱ پم رینولدز متوجه وجود تورم و برجستگى در شریان مغزش شد. رابرت اسپتزلر مدیر انستیتو مغز و اعصاب فونیکس به مادر سه بچه آتلانتایى گفت که ممکن است در حین عمل جراحى قلب او از کار بیفتد و نیز در طول مدت عمل فعالیت مغز او نیز متوقف شود و با وجود استفاده از کلیه امکانات کلینیکى ممکن است او به مدت یک ساعت بمیرد. هنگام بیهوشى رینولدز زیر دستگاهى قرار داشت که صدایى شبیه به کلیک را در گوش او وارد مى کرد، به جهت مطلع شدن از فعالیت ساقه مغز او (ساقه مغز در کنترل شنوایى و سایر اعمال غیرارادى نقش دارد.) علاوه بر این دستگاهى ضربان قلب و تنفس و درجه حرارت و سایر علائم حیاتى او را کنترل مى کرد. همان طور که اسپتزلر مغز او را باز مى کرد، اتفاقى افتاد که هرگز در پیچیده ترین مانیتورها نیز اتفاق نیفتاده، رینولدز احساس کرد که از جسم خودش خارج شده. او در فرصتى مناسب از بالاى شانه هاى اسپتزلر به پایین و به عمل جراحى نگاه کرد. اسپتزلر را دید که چیزى شبیه به یک مسواک برقى در دست دارد. یک صداى زنانه گفت که جریان خون بیمار بسیار ضعیف است و این طور به نظرش رسید که آنها مى خواهند کشاله ران او را عمل کنند. رینولدز فکر کرد که این نمى تواند صحت داشته باشد. این یک عمل جراحى مغز بود. با وجودى که چشم ها و گوش هایش کاملاً بسته بودند، همه کارهایى را که روى جمجمه اش انجام مى شد، مى دید و آنچه که او درک مى کرد واقعاً اتفاق مى افتاد، در واقع چاقوى جراحى واقعاً شبیه یک مسواک برقى بود. در حقیقت جراحان روى کشاله ران او هم کار مى کردند. او به دستگاهى که فعالیت قلب و شش ها را کنترل مى کرد، وصل بود. در اینجا جراح دستور داد که کار را متوقف کنند. جهت خارج کردن خون از بدنش همه خون او را از بدنش خارج کردند و حیات پیکر او را ترک کرد. او خودش را دید که از تونلى عبور مى کند و به طرف نورى مى رود. در انتهاى تونل او اقوام و آشنایان فوت شده از جمله مادربزرگش را که سالیان زیادى بود درگذشته بود، دید. به نظر مى رسید زمان متوقف شده. سپس ملکى روح او را به بدنش بازگرداند و او را راهنمایى کرد که برگردد و این مثل رها شدن در یک استخر آب یخ بود. پس از بازگشت به حیات رینولدز همه چیز را به اسپتزلر گفت. همه چیزهایى را که دیده و تجربه کرده بود و اسپتزلر به او گفت تجربه شما خارج از تخصص من است و بعد از ۱۲سال هنوز اسپتزلر نمى دانست آن حالت را چگونه توجیه کند

 حقیقت یا توهم
امروزه پیشرفت هاى پزشکى به پزشکان اجازه مى دهد افرادى را که در زمان هاى گذشته به طور غیرقابل برگشتى ممکن بود، بمیرند، به زندگى برگردانند. در حقیقت این علم عملاً مرز آنچه را که مرگ مى نامیم، عقب رانده. هیچ کس نتوانسته آمار افرادى که داستانى نظیر داستان رینولدز (تجربه خروج از جسم)، سفر به داخل تونل و مواجه شدن با فرشتگان یا جدا شدن از مرحومان و افراد مورد علاقه شان دارند را بیان کند. این حقیقت قابل توجه به نام NDE یا «تجربه نزدیک به مرگ» نامگذارى شده است. ابتدا تقریباً همه پزشکان چنین گزارش هایى را رد مى کردند و توضیحات علمى و پزشکى آنها آن حالت را به هم ریختگى عصبى که از تغییرات به وجود آمده، هنگام مرگ مغزى منتج مى شد، مى دانستند. با وجود این به هم ریختگى عصبى فقط در صورتى که بنا به دلایلى مغز بعضى از کارایى هایش را حفظ کند، مى تواند اتفاق بیفتد و توضیحى در این خصوص وجود داشت. در یک مسیر مستقیم مغز مى تواند مانند کامپیوترى باشد که منابع تغذیه ها و آى سى هاى آن را جدا کرده باشند، لذا نمى تواند توهم داشته باشد و اصلاً نمى تواند کارى انجام دهد و همان گونه که شروع زندگى هوشیارانه را نمى توان مشخص کرد، در مورد پایان زندگى نیز چنین است. مشخص کردن زمان دقیق مرگ معلوم نیست. در حقیقت از نظر پزشکى و علمى غیرممکن است. میشل سابوم کاردیولوژیست مى گوید که این طور به نظر مى رسید که زمان مرگ یک لحظه واحد در زمان است، ولى حالا این طور به نظر مى رسد که مرگ یک پدیده مرحله اى است نه یک لحظه منفرد در زمان. ما نیاز به چیزى جهت ادامه کار داریم، همانگونه که جامعه ما از عوامل اجتماعى و قانونى متنوعى تشکیل شده که نهایت را مشخص مى کند در اینجا نیز مواردى وجود دارد که با آنها بیشتر آشنایى داریم

 مرگ کلینیکى
تنفس و ضربان قلب متوقف شده اند، شخص ممکن است هنوز قادر به ادامه زندگى توسط دستگاه احیاى قلب و ریه یا وسایل دیگر باشد. مرگ کلینیکى بستگى به این دارد که علائم حیاتى تحت چه شرایطى متوقف شده اند و چرا؟
• مرگ مغزى
فعالیت بخش پایینى یا ساقه مغز که اعمال غیرارادى و اتوماتیکى بدن را اداره و کنترل مى کند متوقف مى شود و شخص فقط با کمک دستگاه حفظ حیات احیاى قلب و ریه مى تواند به زندگى خود ادامه دهد. اظهارنظرها در خصوص طول زمان یا دوره اى که ساقه مغز غیر فعال بوده تا زمانى که فرد به طور طبیعى مرگ را دریابد متفاوت است

 مرگ بخش بالایى مغز
ساقه مغز هنوز فعال است، قلب، شش ها و سیستم هاضمه کار مى کنند ولى بخش احساس کردن و فکر کردن مغز از فعالیت باز ایستاده، در اینجا این امکان وجود دارد که بدن با دستگاه CPR براى مدتى طولانى نیز فعالیت داشته باشد

 مرگ تمامى مغز یا مرگ مغزى کامل
هم بخش پایینى و هم بخش بالایى مغز از کار افتاده و فعالیتش متوقف مى شود گویى به اندازه کافى درهم آمیختگى نداشته اند. بعضى از رهبران روحانى و کارشناسان و صاحب نظران مختلف سئوال مى کنند که آیا روح در هنگام مواجه شدن با یکى از موارد بالا جسم را ترک مى کند؟ تجسم هایى در حالت NDES یا «تجربه هاى نزدیک به مرگ» اتفاق مى افتد این در حالى است که هیچ فعالیت مغزى جهت دریافت آنها وجود ندارد. دانشمندان و صاحب نظران الهیات و گروه مردم عادى براى دریافت پاسخى گرد آمده اند، در جریان تئورى هاى متداول علمى چنین تجربیاتى نمى تواند به سادگى رخ دهد. مرگ و هوشیارى کاملاً دقیق و بدون خطا هستند، در بحث مربوط به تجربه نزدیک به مرگ بعضى ها معتقدند که علم باید به جهتى سوق داده شود که جایى براى احتمال وجود روح باز کند. عده اى هنوز بدبین اند. من از محقق بریتانیایى سوزان بلک مور که داراى مدرک دکترا است سئوال کردم، آنچه که او در خصوص پم رینولدز بیان مى کند این است که او مى گوید اگر آنچه که شما شرح دادید درست باشد همه علوم مى بایست مجدداً بازنویسى شوند. به هر حال بلک مور مى گوید اطلاعات و آمار دقیق نیستند. او پس از حدود سى سال تحقیق در خصوص مسائل غیرعادى و غیرمتداول مى گوید من فقط مى توانم بگویم که موارد مانند یکدیگر نیستند. او در کتابى به نام من براى زیستن درخصوص تجربه هاى نزدیک به مرگ مى گوید: ظواهر این تجربیات نزدیک به مرگ به علاوه عبور از تونل و نیز خارج شدن از جسم مى تواند انگیزه و علت فیزیولوژیکى داشته باشد، مثلاً در حین جراحى مغز و تحت تاثیر بیهوشى عمومى بیماران گاهگاهى رویت چیز هایى از دورنماى یک تجربه خارج از جسم بودن را گزارش مى دهند. سایرین تحت تاثیر LSD و تریاک، حشیش و قرص هاى آرام بخش و خواب آور و نیز در زمان استرس نظیر این موارد را بیان مى کنند. او معتقد است که هنگام استفاده از مواد بالا مغز هیچ گونه عکس العملى ندارد. به عقیده او مى توان نتیجه گیرى کرد که تجربه خروج از جسم و همه عوامل دیگر در تجربه هاى نزدیک به مرگ با مرگ مغزى شروع مى شوند و خاتمه مى یابند.
کاردیولوژیست و محقق NDE (تجربه نزدیک به مرگ) میشل سابوم آنچه را که رینولدز بیان کرده و دیده و شنیده با آنچه از یادداشت هاى اسپتزلر جراح او مقایسه مى کند درمى یابد در طول مدتى که رینولدز تونل را تجربه مى کرده به هیچ وجه فعالیت مغزى نداشته مانند کامپیوترى که قبلاً صحبتش شد و مغز او با کلیه توانایى هایش مرده بوده و یک مغز مرده نمى تواند خصوصیت دیگرى داشته باشد، نه مى تواند چیزى را ببیند و تصور کند و نه مى تواند عکس العملى نسبت به داروى بیهوشى یا سایر مخدرها داشته باشد. او تمام استانداردهاى کلینیکى مرگ را دارا بود. طبق اظهارات سابوم او خونى در بدنش نداشت و نیز کاملاً فاقد علائم حیاتى بود. بنابراین آیا این مرگ بود؟ و اگر این مرگ بود تجربه اى که او در طول این مدت داشت چه بود؟

این من نیستم، فقط جسم من است
باربارا رومریک پزشک عمومى در فورت لادردیل فلا اولین بار با بیمارى که داراى تجربه نزدیک به مرگ بود مواجه شد. در زمان رزیدنتى باربارا در سال هاى اولیه ۱۹۹۴. او با بیش از ۶۰۰ نفر مصاحبه داشته که گزارشى از تجربه نزدیک به مرگ را داده اند و درخصوص آن نیز کتابى هم نوشته اند، گرچه نقطه نظر او با بسیارى از این افراد در زمینه پزشکى یکسان نیست، این مصاحبه ها او را به این نتیجه رساند که چیزى وجود دارد که پس از مرگ ما به زندگى اش ادامه مى دهد.
او مى گوید در طول مدتى که با این افراد مصاحبه داشتم آنها مى خواستند با سایر افرادى که همین تجربیات را داشتند صحبت کنند. او در عوض شروع به حمایت از چنین افرادى که یکى از گروه هاى بزرگ جهان هستند کرده و مى گوید مى خواستم داستان هایشان را بشنوم بنابراین در گردهمایى هایشان حاضر مى شدم. زوج هایى معمولى بیشتر زنان و مردان میانسالى بودند که گرد آمده تا در تجربه اى که براى بسیارى از آنها تناوب سفر روحى و زندگى بود سهیم شوم. رابرت میلهم مى گوید که قلبش در اثر حمله قلبى از کار افتاد. «درد از بین رفته بود من روى جسم خودم معلق بودم و در حالى که دراز کشیده بودم به خودم نگاه مى کردم که رویم را مى پوشاندند.» پس از یک زندگى توام با خودخواهى اینک مرگ از من فرد بخشنده اى ساخته بود. آقاى کن امیک درخصوص یک NDE که پس از یک واکنش آلرژى برایش پیش آمده مى گوید که نفسش قطع شده و رنگش کبود شده. او مى گوید خودم را در آن حالت مى دیدم، مى توانستم بشنوم، حالاتى مثل ترس و آرامش را حس مى کردم. امیک مکث مى کند انگار که دوباره آن حالت را تجربه مى کند. پس آن شىء کبود شده روى تخت کیست؟ آن منم. مى دانم که منم. نگاه کردن به او مرا مى ترساند. اما واقعاً آن من نیستم، آن فقط جسم من است. این مطالب مدارکى که نشان بدهد آنها از نظر کلینیکى مرده بودند را به دست نمى دهند ولى نکته اى در کنار این مسئله وجود دارد. این یک تجربه نزدیک به مرگ است و این است که آنها را جذب مى کند. رومر مى گوید اینگونه افراد از اینکه مى فهمند تنها و یا دیوانه نیستند آرامش پیدا مى کنند، داستان هاى آنها ممکن است توهمى به نظر برسد ولى اینقدرها هم غیرعادى نیستند. آنها داستان هاى برگرفته از NDES یا تجربیات نزدیک به مرگ را در سراسر جهان منعکس مى کنند

 مدارک جدید، نظریه هاى جدید
بسیارى از محققین پزشکى بر این عقیده اند که تجربه هاى نزدیک به مرگ هنگامى که مغز فعالیت کامل و کافى نداشته باشد اتفاق مى افتند. آنها مى گویند ممکن است این تجربیات باورکردنى باشند ولى نه به عنوان وجود زندگى پس از مرگ بلکه چیزى مثل خطور کردن به مغز و نیز معتقدند که هوشیارى به تنهایى در مغز وجود ندارد. در نوشته اى که در دسامبر ۲۰۰۱ در مجله پزشکى بریتانیایى به نام Lancet منتشر شد کاردیولوژیست هلندى به نام ون لومل مى نویسد مرد ۴۴ساله اى را که دچار حمله قلبى شده بود با آمبولانسى به بیمارستان آورده و دکترها قلب او را با دستگاه شوک دهنده به کار انداختند. پرستارى دندان هاى مصنوعى بیمار را از دهان او جهت جاى دادن لوله تنفسى در گلوى بیمار خارج کرد. سپس مرد را به بخش مراقبت هاى ویژه بردند. یک هفته بعد مرد بیمار پرستارى را که دندان هاى مصنوعى او را از دهانش خارج کرده بود دید و او را شناخت با اینکه در برخورد قبلى بیمار در حالت کما و مرگ کلینیکى بود. او به پرستار گفت شما دندان هاى مصنوعى مرا از دهانم خارج کردید و در ادامه به توضیح سایر جزئیات پرداخت و گفت که جداشدن روح از بدنش را مشاهده کرد. در تحقیقى جهت بیان تفاوت تجربه هاى نزدیک به مرگ ون لومل و همکاران محققش با ۳۴۳ نفر که دچار حمله هاى قلبى شده و زنده مانده بودند مصاحبه کردند. ۱۸ درصد از هوشیارى کامل خود صحبت کردند. ون لومل مى گوید این افراد همه چیز را به طور کامل از احساس خود و آرامش پرواز به مرحله تجربه نزدیک مرگ بیان کردند. متن چاپ شده محققان بریتانیایى در بیمارستان عمومى ساوتهمپتون در مجله «Resuscitation» به این نتایج اشاره مى کند که ۱۱درصد از بیماران داراى حافظه کامل در دوره بیهوشى بوده اند. شش درصد از آنها پس از حمله قلبى به هوش آمدند و به زندگى بازگشتند و تجربه هاى نزدیک به مرگ خود را بازگو کردند.
هم ون لومل و هم محققین بریتانیایى بر این باورند که این یافته ها بیانگر این مسئله است که هوشیارى مى تواند در صورت فقدان فعالیت مغز نیز وجود داشته باشد. «شما مى توانید مغز را با یک دستگاه تلویزیون مقایسه کنید.» او مى گوید: «برنامه تلویزیونى در دستگاه تلویزیون شما نیست.» پس هوشیارى کجا است؟ آیا در تک تک سلول هاى بدن است؟
ون لومل مى گوید من فکر مى کنم که چنین باشد. «ما مى دانیم که روزانه ۵۰ میلیون سلول مى میرند.» او به این مسئله اشاره مى کند که این نابودى در مقیاس بالا به این معنى است که تقریباً همه سلول هاى تشکیل دهنده وجود من و شما نو و جدید هستند در صورتى که ما نسبت به آنچه همیشه بوده ایم تغییرى را احساس نمى کنیم. براى ون لومل مسئله به این صورت ادامه مى یابد که باید «نوعى ارتباط بین سلول هاى ما وجود داشته باشد» یا به عبارت دیگر همه سلول هاى ما نه فقط سلول هاى مغزى بلکه تریلیون سلول دیگر که در ماهیچه ها، استخوان بندى، روده و احشا، پوست و خون وجود دارند «به طریق شبکه مانندى با هم تبادل اطلاعات یا گفت وگو دارند» در نتیجه ما تجربیاتمان را فعالانه حفظ کرده حتى در زمانى که بیلیون سلول تشکیل دهنده بدن ما از بین رفته و بیلیون سلول دیگر جاى آنها را مى گیرند. پس در این صورت همه سلول ها هنگام مرگ مغزى نیز زنده اند و مى توانند از طریق ذهن از مسائل به نحو غیرقابل توضیحى آگاه شوند. عقاید و پیشنهادات ممکن است ما را از مراحل توضیحى تجربه هاى نزدیک به مرگ دور کند مثل دلایل محکم زندگى پس از مرگ ولى آنها افق هاى جذاب خودشان را دارند. پس این به چه معنى است اگر ذهن انسان پس از مرگ مغزى فعالیت داشته باشد آیا باید در مورد بازگشت پس از مرگ مغزى بازنگرى داشته باشیم. تجربه هاى نزدیک به مرگ ما را وادار مى سازند که مجدداً سئوالاتى را که فکر مى کردیم پاسخشان را مى دانیم امتحان کنیم. مرگ چیست؟ هوشیارى کجا است؟ و آیا علم مى تواند روح را بیابد؟

منبع :http://www.loo3.com/pages/haghighate%20elmi%20rooh.php