فیزیک ذهن

معرفی و تشریح رشته ای جدید به نام فیزیک ذهن

فیزیک ذهن

معرفی و تشریح رشته ای جدید به نام فیزیک ذهن

نوترینو ها ذراتی با سرعت بالاتر از نور و ارتباط آنها با فوتون ها

تحقیقات جدید نشان می دهد فوتونها به عنوان ذرات تشکیل دهنده نور عمری دست کم یک کوینتیلیون ( یک میلیارد ضرب در یک میلیارد یا 10 به توان 18 ) سال دارند.
به گزارش خبرگزاری مهر، اگر فوتونها بمیرند، ذراتی منتشر می کنند که سریعتر از نور حرکت می کنند.
بسیاری از ذرات در طبیعت طی زمان دچار واپاشی می شوند. برای مثال اتمهای رادیواکتیو بی ثبات هستند و در نهایت به ذرات کوچکتر شکسته می شوند و در این میان انرژی آزاد می کنند.
دانشمندان به طور کلی تصور می کنند که فوتونها شکسته نمی شوند، چرا که تصور می شود آنها فاقد هرگونه جرمی هستند که براساس آن دچار واپاشی شوند. اگرچه تمام اندازه گیری فوتونها درحال حاضر نشان می دهد که آنها جرم ندارند، اما جرم آنها به قدری کم است که ابزارهای کنونی اندازه گیری توانایی سنجش آن را ندارند.
جولین هیک در موسسه فیزیک هسته ای مکس پلانک در هایدلبرگ آلمان در این رابطه با مطرح کردن این پرسش که اطلاعات امروز ما درباره فوتونها چقدر است، گفت: این ذرات موجب چندین اکتشاف در علم شده اند اما ویژگیهای آنها هنوز به صورت یک معما باقی مانده است.
حدبالای کنونی جرم فوتونها کمتر از دومیلیاردم یک میلیارم یک میلیاردم یک میلیاردم یک میلیاردم یک کیلوگرم است. این میزان کمتر از یک میلیاردم یک میلیاردم یک میلیاردم جرم یک پروتون است.
محاسبات هیک نشان می دهد که براساس مدل استاندارد فیزیک که محدوده تمام ذرات فیزیک تابع آن است، فوتونها در طیف مرئی دست کم یک کوینتیلیون عمر می کنند.
دوره عمر طولانی چشمگیری که هک محاسبه کرده یک عمر متوسط است. وی در این رابطه گفت: این احتمال وجود دارد که تعداد معدودی از فوتونها دچار واپاشی شده باشند. پروژه های علمی چون مأموریت پلانک با هدف اندازه گیری پستاب انفجار بزرگ به صورت بالقوه از توانایی تشخیص علائم چنین واپاشی هایی برخوردار است.
اگر فوتونها بشکنند، نتیجه چنین واپاشیهایی به وجود آمدن ذرات سبکتر خواهد بود، ذراتی که می توانند حتی سریع تر از فوتونها حرکت کنند. با فرض این که فوتونها دارای جرم است، تنها یک ذره از مدل استاندارد فیزیک ذرات است که می تواند سبکتر از فوتونها باشد و آن نوترینوها هستند.
نوترینوها ذرات شبح‌واری هستند که به ندرت با ماده عادی تعامل دارند. سبکترین نوترینوها که سبکتر از نور هستند در حقیقت سریعتر از فوتونها حرکت می کنند.
ایده حرکت سریعتر نوترینوها نسبت به فوتونها نقض نظریه نسبیت انیشتین است که اظهار می دارد هیچ چیز نمی تواند سریعتر از نور حرکت کند. اگرچه این فرضیه براساس این ایده است که فوتونها دارای جرم نیستند. نظریه نسبیت انیشتین صرفا اظهار می دارد که هیج ذره ای نمی تواند سریعتر از یک ذره بدون جرم حرکت کند.
نظریه نسبیت انیشتین نشان می دهد که وقتی ذرات بسیار سریع حرکت می کنند، بافت فضا و زمان اطراف آنها می پیچد، به این معنا که آنها زمان را هنگام گذشت آرام تر از حرکت نسبتا آرام اشیاء تجربه می کنند. به این معنا که اگر فوتونها عمری معادل یک کوینتیلیون سال داشته باشند، از چشم آنها، آنها تنها سه سال زندگی کرده اند.
جزئیات این تحقیق در مجله مقالات فیزیک ریوو منتشر شده است.

چرا جهان مادی یه صورت کوانتمی پدید آمده است؟

جواب این سؤال ساده است با کمی دقت در مفهوم کوانتمی ماده به ذرات زیراتمی می رسیم ذرات زیراتمی خود از ذرات کوچکتر ساخته شده اند و در ادامه این مخروط مادی ما به ماده بدون جرم ولی دارای حجم می رسیم.  به عنوان نمونه هرم مادی شامل مواد بزرگ در قائده هرم است و هر چه به نوک هرم نزدیکتر می شویم ذرات کوچکتر می شوند فوتون ها که ذرات نور را تشکیل می دهند جزء انتهایی از نوک این هرم را تشکیل می دهند. در ادامه می توان ذراتی را پیش بینی نمود که مانند فوتون ها هستند ولی فاقد جرم می باشند. فوتون های بدون جرم به دلیل اینکه فاقد انرژی مادی می باشند براحتی با استفاده از تاثیرات جرم و انرژی قابل کشف نمی باشند. ما به دلیل اثرات متقابل جرم و انرژی است که می توانیم ذراتی مانند فوتون را که دارای جرم و انرژی می باشند کشف و تشخیص دهیم بنابراین شناسایی ذراتی که فاقد این عنصر هستند با روش های جاری قابل شناسایی نیست. این ساختار هرمی طوری طراحی شده است که هر ذره کوچکتر با ذره کوچک بعدی تعامل برقرار نموده و این توانایی به صورت هرمی به ذرات کوچک و کوچکتر ادامه می یابد تا به ذرات مادی فاقد جرم منتهی می شود و ذرات فاقد جرم می توانند تنها بر ذرات دارای جرم بسیار پایین مانند فوتون ها تاثیر داشته باشند. این اثرات در مورد ذرات فاقد جرم نیز امتداد یافته تا به ذرات فاقد حجم می رسیم ذرات غیرمادی ذراتی هستند که که فاقد جرم و حجم می باشند و تنها در صورتی می توانن اثرات این ذرات را به ذرات مادی پذیرفت که از یک مکانیسم کوانتمی پیروی نمود. در مدل کوانتمی ما می توانیم اثرات غیرمادی را به اثرات مادی پیوند داد و در اینجاست که پیوند بیم روح و ماده برقرار می شود و تنها را عبور از این بعد و ابعاد دیگر فضایی و زمانی به وجود می آید بنابراین تنها راه مؤثر در تشکیل یک مجموعه کامل و متعادل وجود دو هرم مادی و غیرمادی در کنار یکدیگر است که می توانند از طریق نوک هرم اثرات مقابلی را بپذیرند و این عامل تنها با مکانیسم های کوانتمی حادث می  شود.

مرز بین دنیای مادی و غیرمادی در بدن انسان و استفاده از آن در درمان

بدن انسان از میلیاردها سلول تشکیل شده است و هر یک از این سلول ها از اتم های مجزایی تشکیل شده است و این اتم ها دو نوع وظیفه را برای سلول انجام می دهند که یک وظیفه ارتباطات بخش های مختلف سولی بر مبنای نوع اتم ها می باشد و دیگری چینش این اتم ها در کنار یکدیگر و ارتباط این نوع چینش با بدنه اصلی سلول جهت ارتباط با بخش های غیرمادی . همانطور که در بخش های قبل توضیح دادیم مواد از ذرات کوچکتر زیراتمی تشکیل می شود که در ادامه روند ذرات زیراتمی نیز از ذرات مادی کوچکتر تشکیل شده اند و در ادامه ذرات بسیار کوچک مادی از ذراتی تشکیل می شوند که نیمی خاصیت مادی و نیمی خاصیت غیرمادی دارند و این روند با نسبت خاصی ادامه پیدا می کند تا به ذراتی می رسیم که خاصیت غیرمادی دارند و در این ارتباط ذرات هر گروه بر ذرات مشابه تاثیرپذیر می باشند و در نتیجه جهت هرگونه ارتباط بخش مادی با بخش غیرمادی ساختار مناسبی لازم می باشد.

ساختار مورد نظر در این خصوص تنها ساختاری است که در آن اتم های یک سلول ساختار هرمی یا مخروطی داشته و در این ساختار نوک هرم یا مخروط کمترین اتم و حتی در نوک هرم تنها یک اتم قرار می گیرد و در صورتی که این اتم هیدروژن باشد می تواند الگویی را برای ایجاد ارتباط با بخش های غیرمادی پدید آورد هیدروژن از این جهت دارای اهمیت می باشد که تنها یک پروتون داشته و ساختار هسته اتم هیدروژن می تواند الگوی مناسب جهت تاثیرپذیری از ذرات نیمه مادی را ایجاد و در نتیجه این خواص در مولکول انتهایی قابل درک می شود و مولکول انتهایی نیز به همین ترتیب اثرات متقابلی را به مولکول های دیگر و به ساختار سلولی منتقل می نماید.

در بدن انسان تنها سلول هایی که چنین ساختار کاملی را دارند سلول های عصبی می باشند. سلول های عصبی دارای ساختار مخروطی می باشند که از یک هسته بزرگتر ادامه می یابد و در نقاطی بسیار نازک و نازک تر امتداد می یابد و در دندریت های عصبی به حداقل مقدار خود نزدیک می شوند و از آنجا که این ساختار برای ارتباط بخش های مادی و غیرمادی بسیار مناسب می باشد می تواند تنها روزنه ارتباطات مادی و غیرمادی را در بدن انسان تشکیل دهد. این ساختار طوری است که می تواند مرز بین یک محیط مادی و غیرمادی را در خود ایجاد نماید و از این طریق به عنوان یک واسط در فضای مادی و غیرمادی پیرامون و درون بدن انسان عمل نماید.

یکی از روش های درمان سنتی طب سوزنی می باشد که در این طب از سوزن های بلندی برای تحریک رشته های عصبی استفاده می شود نقاطی که در طب سوزنی مورد استفاده قرار می گیرد نقاط انتهایی سلول های عصبی می باشد و تحریک نقاط انتهایی سلول های عصبی سطح دسترسی به محیط غیرمادی را در انتهای سلول های عصبی افزایش می دهد و این امکان را به وجود می آورد که انرژی از محیط غیرمادی وارد محیط مادی شده و در قسمت های مادی ذخیره شود.

مکانیسم این عمل به این صورت است که وقتی سوزن از پوست عبور می کند با سلول های مختلفی برخورد می نماید و در حین عبور از سلول ها وقتی به سلول عصبی می رسد باید طوری عبور کند از از نقاط انتهایی سلول های عصبی عبور نماید و با اتم های انتهایی که مسئول ارتباط با بخش های نیمه مادی هستند تماس برقرار نماید این تماس باعث می شود که امواج غیرمادی محیط بتوانند از طریق سوزن وارد این بخش از سلول عصبی شوند وو تحریک غیرمادی سیستم عصبی را ایجاد می نماید. این تحریک می تواند در تمام سیستم عصبی نفوذ نماید و بسیاری از بیماری هایی را که مربوط به سیستم عصبی می باشد درمان نماید. این نوع درمان را می توان تکمیل نواقص مادی از طریق امواج غیرمادی نامید زیرا در این روش ما با استفاده از امواج غیرمادی نقاط ضعف مادی پدید آمده در بدن را پوشش می دهیم و این نقاط ضعف از طریق هدایت عناصر غیرمادی به رشد ساختارهای مادی جدید و رفع نواقص کمک می نماید.

برای درک این موضوع می توانیم مثالی بزنیم :

در رشد جنین انسان در رحم ساختارهای سلولی هر یک جدا شده و هر کدام بخش های مختلف بدن انسان را می سازند و با تکثیر در جهات مختلف فیزیک بدن انسان را به وجود می آورند این موضوع که سلول ها تا چه حد رشد کرده و در کجا رشد خود را متوقف می نمایند در به وجود آمدن فیزیک و ظاهر هر فرد اهمیت حیاتی دارد و اشکال گوناگونی را از ظاهر انسانی پدید می آورد. هر چند که نقش ژنتیک در بسیاری از این تغییرات فیزیکی موثر می باشد ولی عنصر دیگری نیز لازم است زیرا تفاوت هایی در نحوه عملکرد ژنها مشاهده می شود که نمی تواند ظواهر انسانی را توضیح دهد. این موضوع نشان می دهد که ساختارهای غیرمادی باید قبل از ساختارهای مادی در بدن انسان شکل گرفته باشد و این ساختار غیرمادی است که محدوده های رشد سلولی را مشخص می نماید و این شعور و آگاهی چیزی نیست که تنها از ژنتیک قابل حصول باشد.

آگاهی بدن از میزان رشد و توقف سلولی ماحصل ارتباط ژن ها با بخش های غیرمادی می باشد این موضوع در حالت بسیار ایده آل آن در رشد جنین انسان و تبدیل شدن ان به ساختارهای گوناگون قابل مشاهده است. در این ارتباط می توان گفت ابتدا ساختارهای غیرمادی ایجاد و سپس در راستای این شعور و آگاهی است که ساختارهای مادی ایجاد می شوند بنابراین با تحریک ساختارهای مرتبط با هم در این فرایند می توانیم ساختارهای مادی ناقص را دوباره ایجاد نماییم. این موضوع را می توان در نظم سلولی و مقابل بدن با عناصر بر هم زننده این نظم مشاهده نمود. به طور حتم در آینده علم از همان روشی که یک جنین ساختارهای خودرا پیدا و به سمت تولید آن پیش می رود استفاده خواهد نمود و درمان بیماری ها و بی نظمی های بدن با استفاده از عناصر غیرمادی صورت خواهد گرفت.



چرا به نظر می رسد چرخ به عقب می‌چرخد؟


حتما شما هم هنگام خیره‌شدن به یک چرخ در حال گردش؛ ظاهرا حرکتی بر خلاف جهت چرخش واقعی آن حس کرده‌اید.

راز این  این پدیده را با توجه به فیلم های سینمایی بهتر در خواهید یافت.

در فیلم‌های سینمایی هم ممکن است به نظر آید چرخش تایر ماشین برروی پرده به آهستگی در جهت معکوس صورت می‌گیرد. این امر به خاطر آن است که دوربین‌های فیلم تصاویر یک صحنه را با سرعت محدود(معمولا 24  قاب در ثانیه) ضبط می‌کنند و مغز شکاف بین این تصاویر را با خلق پنداره حرکت مداوم میان قاب‌های مشابه پر می‌کند.

اگر چرخ در فاصله میان یک قاب و قاب بعدی بیشتر مسیر خود را طی کرده باشد، واضح‌ترین جهت حرکتی که مغز انتخاب می‌کند به سوی عقب است، چرا که این جهت کمترین تفاوت میان دو قاب را نشان می‌دهد.

اما ظهور این پدید ه تنها محدود به فیلم‌ها نیست و افراد آن را در زندگی واقعی حتی نور مداوم هم تجربه می‌کنند.

این حالت را نمی‌توان بر اساس عوامل استروبوسکوپیک یا فیلمی توضیح دید.

دو نظریه رقیب علمی در حال حاضر در مورد این پدیده وجود دارد.

یکی بیان می کند که قشر بینایی مانند دوربین فیلمبرداری درون‌داد ادراکی را در بسته‌ای زمانی پردازش می کند، یعنی رشته‌ای از عکس‌های ثابت را می‌گیرد و از آنها صحنه‌ تصویری مداومی خلق می‌کند.

شاید مغز ما این تصاویر ثابت را مانندفریم‌های یک فیلم پردازش می‌کند، و اشتباه ادراکی‌ ما ناشی از محدودیتی در درک سرعت فریم‌هاست.

با وجود آنکه شکلی از فاصله‌گذاری زمانی به یقین در مغز ما رخ می‌دهد، روشن نیست که آیا این خصوصیت برای توضیح پدیده حرکت ظاهری معکوس چرخ در نور مداوم کفایت می‌کند یا نه.

یک آزمایش کلیدی نشان می‌دهد که در مورد دو چرخ مشابه در حال چرخش در مجاورت یکدیگر مشاهده‌کنندگان به طور مستقل از یکدیگر تغییر جهت ظاهری آنها را گزارش می دهند.

اگر نظریه دروبین فیلمبرداری صحیح باشد، این دو چرخ نباید متفاوت با هم رفتار کنند، چرا که سرعت فریم‌ برای هر چیز در میدان بینایی یکسان است.

همین امر گروهی از دانشمندان را به سوی نظریه‌ای بدیل سوق داده است که می‌گوید این حرکت ظاهری نتیجه رقابت ادراکی د رمغز است. این رقابت هنگامی رخ می‌دهد که مغز دو تفسیر متفاوت خلق می کند تا حسی دوپهلو و مبهم را توضیح دهد.

سپس این تفسیرها بوسیله فرآیندهای سطوح بالاتر مغز مورد پردازش قرار می‌گیرند و آنها هستند که نهایتا تعیین می‌کنند ما چگونه دنیا را ببینیم.

 

مثال مشابه این پدیده "مکعب نکر" است، مکعبی دوبعدی که میان دو تجسم سه‌بعدی به عقب و جلو "حرکت می‌کند".

منبع :  همشهری آنلاین

مغز انسان و کوانتم

ذرات بسیار کوچک مطابق الگوهای ذرات بزرگتر رفتار نمی کنند در الگوی رفتاری ذرات نانو تلاطماتی خارج از چارچوب مکانیک کوانتم وجود دارد که نحوه بررسی حرکات آنها را بر اساس الگوهای کلاسیکی ناممکن می سازد بنابراین برای توضیح نحوه رفتار آنها باید از یک روشی گسترده تر کمک گرفت تا فضای بیشتری را برای عملکرد ذرات بنیادی پدید آورد. نحوه عمل ذرات بسیار کوچک نشان می دهد که تفاوت فاحشی از درک متقابل فضا و زمان در این ذرات و ذرات بزرگتر که شامل مجموعه ای از این ذرات می باشند وجود دارد. این موضوع نشان می دهد که عناصری در فضا و زمان وجود دارد که توسط ذرات بنیادی و نانو قابل درک است ولی در ذرات بزرگتر اثرات میانگینی این تعاملات جزئیات  را برای ما پنهان می کند. در نتیجه ما رفتاری را که از ذرات کوچکتر مشاهده می نماییم مطابق الگوهای رفتاری ذرات بزرگتر نمی باشد. برای توضیح بهتر مثالی می زنیم یک طناب ضخیمی را در نظر بگیرید این طناب شامل نخ های پلاستیکی ظریفی است که در کنار هم تابیده شده و طناب ضخیم را ایجاد کرده اند حال یک سوزن نازک را در کنار این طناب قرار می دهیم و تلاش می کنیم طناب را از سوراخ سوزن عبور دهیم در این تلاش ما موفق نمی شویم و تنها می توانیم یک رشته نازک از تارهای طناب را از سوراخ سوزن عبور دهیم بنابراین اجزای تشکیل دهنده طناب این خاصیت را دارند که می توانند از سوراخ سوزن عبور نمایند و این ویژگی آنها بسیار با ویژگی های شناخته شده در مورد طناب متفاوت است عبور از سوراخ سوزن در مورد اجزاء طناب را می توانیم با تفاوت های فاحش بین ذرات نانو و ذرات بزرگتر مقایسه نمود. ذرات بسیار کوچک در فضای اطراف خود محیطی را درک می کنند و می توانند در این فضا با اجزای تشکیل دهنده فضا و زمان تعاملاتی را داشته باشند که از منظر ذرات بزرگ بی معنی می باشد. حال در نظر بگیرید ما طناب مورد نظر را از سر آن شروع بع نازک کردن نماییم و تارهای مورد نظر را چنان آرایش دهیم که در نوک طناب تنها یک تار به عنوان نوک طناب حضور داشته باشد این تار نازک می تواند از سوراخ سوزن عبور نماید در صورتی که تمام طناب نمی تواند از سوراخ عبور کند بنابراین سر طناب به عنوان یک الگوی کوانتمی امکان برقراری تماس با فضای کوانتمی را دارد ولی کل طناب نمی تواند از این الگو پیروی کند ولی درک متقابلی در این خصوص حاصل می شود و اثرات این موضوع می تواند به یک دوگانگی در کل طناب منجر شود.

عبور بخشی از طناب از سوراخ سوزن اثراتی را ایجاد می کند که به یک دوگانگی در طناب منجر می شود بخشی از جسم می تواند فضایی را درک کند که برای بخش های دیگر بی معنی است و این موضوع به مواد و ذرات خواصی را می دهد که با مطالعه الگوهای آن می توان مکانیسم های کوانتمی ذرات بزرگ را با توجه به شکل آنها شناخت.

مغز انسان نیز می تواند از چنین الگویی مانند طناب استفاده کند مغز انسان از رشته ها و سلولهایی درست شده است که سرهای انتهایی آنها بسیار نازک بوده و این سیستم نورونی به گونه ای توزیع یافته است که سرهای نورونها به نازکی یک اتم می باشد و این سرها می توانند خواص کوانتمی منحصر به فردی را برای سیستم مذکور ایجاد نمایند. این موضوع با افزایش ارتباطات بین بخش های انتهایی و بخش های مرکزی بیشتر می شود یعنی با توجه به اهمیت بخش های انتهایی اثرات کوانتمی می تواند به صورت فعالی به قسمت های مرکزی منتقل شود  و به این ترتیب ویژگی های کوانتمی را به تمامی قسمت های دیگر نیز ارتباط می دهد و مغز انسان را در استفاده از این ویژگی در افزایش کارکردهای خود یاری می دهد.